نویسنده: فرانکلین لوفان باومر
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

نویسنده ی کتاب دفاع از آزادی در مقابل جبّاران ( 1579) Vindiciae contra tyrannos کاملاً معلوم نیست که کیست. ولی هر کس که آن را نوشته باشد، چه نویسنده ی آن اوبر لانگه Hubert Languet باشد، چه فیلیپ دوپلسی - مورنه Philippe du Plessis - Mornay، یا یکی دیگر از هوگونوهای فرانسه، بی شک یکی از نمونه های بارز نوشته های ادبی انقلابی در تاریخ است. این کتاب منعکس کننده ی نظریات به اصطلاح «مونارکوماک ها monarchomachs» ( یا کالوینیست های مخالف سلطنت مطلقه) است که در خلال جنگ های مذهبی فرانسه از هوگونوها [پروتستان ها] در مقابل پادشاهان کاتولیک دفاع می کردند، پادشاهانی که قصد نابود کردن پروتستان های فرانسه را داشتند.
***
حال، از دو میثاق یا پیمان یاد می کنیم که به هنگام جلوس پادشاهان به تخت سلطنت اعتبار داشت، اولی بین خداوند، پادشاه عالم و آخرت، و مردم؛ تا این که مردم امّتِ پروردگار محسوب شوند. دوّمی بین شاه و ملت، تا این که ملت با وفاداری اطاعت نموده، و شاه عادلانه حکم براند. دومی را بعداً بررسی کرده، و اوّلی را هم اکنون... نکات اصلی آن میثاق ها اینها بودند.
این که خود شاه، و همگی مردم می باید مواظب می بودند که به خدا حرمت نهاده و او را خدمت کنند، آن گونه که اراده او در کلام آسمانیش منعکس شده، که اگر بدان عمل می کردند خدا نیز به آنها کمک رسانده و میهنشان را حفظ می کرد: اما چنانچه راه خلاف پیش می گرفتند خدا نیز آنها را رها نموده و از میانشان می برد، و این موضوعی است که بدان بارها در کتاب آسمانی اشاره شده است....
حال، گرچه شکل کلیسا و سرزمین یهودیان تغییر یافته، و آنچه به محدوده مرزهای یهودیه مربوط می گشته اینک عالمگیر شده؛ مع هذا همان اصول در مورد پادشاهان مسیحی هم صدق می کند و فرق نمی کند که انجیل بعد از تورات آمده و شاهزادگان مسیحی جای جهودان را گرفته باشند. میثاق و پیمان همان است، شرایط همان، مجازات ها همان، و اگر از انجامش سرباز زنند، همان خداوند متعال از همه بی وفایی های خدعه آمیز انتقام خواهد کشید، اگر مردم موظف هستند که قانون را اطاعت کنند شاهان نیز باید به تعالیم انجیل عمل نموده و نهایت سعی خود را به کار برند که از طریق حق دور نگردند...
....می بینیم که خدا شاهان را آن گونه به کار اداره سرزمین هایشان گمارده است که اربابی وظیفه ای را به رعایای خود محوّل نموده است؛ پس باید نتیجه بگیریم که شاهان رعایای خدا هستند و اگر مرتکب جرم شوند حقّشان این است که مورد مواخذه خداوندشان قرار گرفته و از پاداش او محروم شوند، چنانچه رعایای متمرد باید از ملک و دارایی های خود ساقط گردند. اگر این فرضیّات را بپذیریم حل مسئله ساده خواهد بود، زیرا اگر خداوند مقام شامخ اربابی و سروری را دارد و شاه غلام و یا رعیت اوست، چه کسی جرأت می کند منکر آن شود که ما باید از ارباب اطاعت کنیم تا از غلام؟ اگر خدا حکمی می دهد و شاه دستور خلاف آن را، آیا روانیست که انسان از دستور شاه سرپیچی کند تا عدم اطاعات از خدا؟...
پس برای قوم اسراییل کار درستی است که در مقابل شاه که شریعت خداوند را زیر پا می نهد و کلیسای او را منحل می سازد به پا خاسته و مقاومت ورزند؛ و نه تنها این، بلکه باید وقوف داشته باشند که اگر این کار را نکنند شریک جرم بوده و مستحق همان کیفراند که شاهان می باشند.
اگر حمله آنان لفظی باشد دفاعشان نیز باید لفظی باشد؛ اگر شمشیر علیه شان کشیده شود، آنها نیز می باید اسلحه به دست گیرند و با زبان و دست، بنا به اقتضای موقعیت، بستیزند، آری اگر حمله به آنها غافلگیرانه باشد آنها نیز حق دارند در کمین نشسته و شبیخون بزنند، چه، قانون جنگ این است که از هر فرصتی به نفع خود استفاده برند؛ مشروط بر این که بین فرصت مناسب و خیانت شرم آور که همیشه غیر شرعی است تفاوت قایل شوند.
ولی می بینیم که در اینجا ممکن است اعتراض شود؛ و بپرسید که منظورت چیست؟ آیا تمامی ملت، این جانور چند سر، حق دارد که سرکشی نموده و هرج و مرج راه انداخته و تعیین تکلیف برای مملکت کند؟ یک توده ی افسار گسیخته چطور می تواند هدف تعیین کند و نظم برقرار سازد؟ چه تدبیر یا حکمتی می تواند امور کشور را اداره نماید؟
وقتی از تمامی ملت حرف می زنیم، منظور ما آن کسانی هستند که صلاحیّتشان را مردم تعیین نموده و مردم روی آنها حساب می کنند. منظور، حکام محلی می باشند که مقامشان پایین تر از شاه است، و مردم آنها را جایگزین شاه نموده و یا انتخاب کرده اند که زمام امور را به دست گرفته و شاه را از تند روی هایش باز داشته و طبق اراده و میل ملت عمل نمایند. علاوه بر آن منظور ما مجمع نمایندگان ایالت است که حکم نهایی از طرف آن صادر می شود؛ این مثل [هفتاد - دو ](1) زعیم سالخورده در سرزمین یهود بود که کاهن اعظم ریاست آنها را به عهده داشت و آنان در امور مهم با هم مشورت کرده و حکم صادر می نمودند. این [هفتاد - دو] نفر عبارت بودند از شش نماینده از هر قبیله، و سپس حکام یا سران محلی. به همان ترتیب قضات و ریش سفیدان محله، سرکردگان قشون های هزار نفره، صد نفره و بزرگان خانواده ها، شجاعان و نجیب زادگان و افراد نامدار که مجمع ایالات را تشکیل می دادند، در زمان های مختلف گرد هم جمع می شدند تا تصمیم اتخاذ نمایند و این موضوعی است که کتاب آسمانی مکرر بدان اشاره نموده است....
...ولی در اینجا سوال دیگری مطرح می شود که لازم است به علت شرایط روزگار به آن توجه کامل کرد. فرض کنیم شاهی تصمیم گرفته باشد شریعت خداوند را ملغی اعلام کند یا کلیسا را ویران سازد و مردم هم اکثراً یا همگی با او همداستان شوند و شاهزادگان همگی یا اکثریتشان به این موضوع وقعی ننهند، ولی حال اگر تعداد معدودی از مردم، یعنی برخی از شهریاران یا حکام محلی مایل باشند شریعت خدا را کاملاً حفظ نمایند و با صمیم دل پروردگار را خدمت کنند، در آن صورت کار مجاز و قانونی برایشان چیست که انجام دهند تا از شر شاهی که مردم را به بت پرستی وادار می سازد یا آنان را از پرداختن به دین واقعی باز می دارد رهایی یابند؟...
ما قبلاً متذکر شدیم که شاه قسم یاد نموده که شریعت خدا را حفظ نماید، و قول داده که نهایت سعی خویش را به کار برد تا کلیسا بر جا بماند، و این که قوم اسراییل به صورت یکپارچه، به زعامت کاهن اعظم، قول مشابهی را به خداوند دادند. حال ما در وضع حاضر می گوییم که تمام شهرها و حاکمان این شهرها که بخشی یا قسمت هایی از کشور را می سازند هر کدام به نوبه خود قولی بدهند، به صورت یک پیمان کتبی، کاری که همه ی جوامع مسیحی به صورت شفاهی درباره اش توافق کرده اند.
***
قبلاً نشان دادیم این خداوند است که شاهان را تعیین می کند، آنها را بر می گزیند و کشور را به آنان می سپارد: حال می گوییم این ملت است که به شاهان قوام بخشیده دستواره ی قدرت را در کف دستان او قرار داده و تأییدش می کند. این اراده ی پروردگار بوده که بدین نحو عمل شود و شاهان باید قبول نمایند که بعد از خداوند، قدرت و سلطنتشان را مدیون مردم هستند...
حال، وقتی می بینیم که مردم شاه را برمی گزینند و تأییدش می کنند، نتیجه چنین می گیریم که جمع ملت بالاتر از شاه است...
در یک کشور، که به یک کشتی شباهت دارد، شاه سکان بان کشتی است و مردم صاحبان این کشتی، آنها تا جایی که سکان بان مواظب است و به نفع همگان عمل می کند مطیع او هستند؛ چندان که گویی این سکان بان خادم مردم است و ارج و احترامش نیز در همان حد است...
ما قبلاً اشاره کردیم که در گزینش شاه دو اتحاد یا پیمان منعقد می گردد: نخست بین خدا و شاه و ملت که آن را بررسی نمودیم؛ دوم بین شاه و مردم که اکنون بدان می پردازیم. بعد از این که شائول به پادشاهی رسید قانون شاهی را به دستش دادند تا بر اساس آن حکومت نماید. داود در حبرون میثاقی پیش خدا بست، یعنی خداوند را به شهادت گرفت، با زعمای اسراییل که نمایندگان تمامی امت بودند عهد بست، و آنگاه بود که به پادشاهی پذیرفته شد....
بدیهی است که مردم، با قید شروطی، انتظار دارند که به میثاق ها عمل شود، شاه قول می دهد که بدانها عمل کند. حال وضع کسی که شرط تعیین می کند از لحاظ قانونی با ارزش تر است از قول دهنده. مردم از شاه می پرسند آیا او عادلانه و طبق شریعت حکومت خواهد کرد؟ او قول می دهد که چنین خواهد کرد. سپس مردم پاسخ می گویند، و نه قبل از آن، مادامی که او عادلانه حکومت کند و طبق شریعت، از او با وفاداری اطاعت خواهند نمود. شاه بنابراین صرفاً قول می دهد و شرطی قایل نیست، در حالی که مردم شرط می گذارند، و این بدان معناست که اگر شاه به قول خود وفا نکند مردم هم تعهدی نسبت به او ندارند.
در میثاق یا قرارداد نخست فقط تعهد به دینداری است، در دومی به عدالت، یعنی شاه قول می دهد که با پارسایی خداوند را خدمت کند و در این امر، با عدل بر مردم فرمان براند، او از طرفی موظف است برای جلال الهی تا آنجایی که توان دارد بکوشد و از طرف دیگر برای خیر و صلاح مردم. در اولی شرطی تعیین شده، «اگر احکام مرا نگه داری»: در دومی، « اگر بین همه مردم با عدالت رفتار کنی.» در مورد اولی خداست که از هر نوع قصوری قصاص خواهد کشید، و در مورد دومی مردم یا نمایندگان آنهاست که مقصر را مجازات خواهند نمود...
نخست قانون طبیعت به ما می آموزد و حکم می کند که از آزادی و هستی خویش دفاع کرده و ابقایش نماییم، والا در مقابل همه خشونتها و لطمه ها، زندگی شیرین نبوده و ارزشی نخواهد داشت. طبیعت این را به طور غریزه در موجودات زنده به ودیعه گذارده است، در سگان در مقابل گرگان، و درگاوان در مقابل شیران، میان کبوتران و قوش ها، بین جوجکان و زغن ها، و حتی بیشتر از همه در انسان علیه خود انسان، چنانچه به صورت حیوان در آید، و بنابراین کسی که مشروع بودن دفاع شخصی را مورد تردید قرار می دهد در واقع قانون طبیعت را قبول ندارد. به این باید قانون ملل را هم افزود که بین دارایی ها و خطه های فرمانروایی تفاوت گذارده، تعیین حدود و ثغور نموده، مرزها را جدا کرده تا هر کسی از سرزمین خود علیه متجاوزان به دفاع پردازد...
علاوه بر این قانون مدنی وجود دارد. یا قوانین بین المللی که جوامع بشری را اداره می کند، هر کدام طبق مقررات خود، گاهی به این طریق، گاهی به روشی دیگر....
بنابراین اگر کسی این قانون را زیر پا نهاد همگی مجبوریم که علیه وی مقاومت کرده و به مبارزه برخیزیم، زیرا او به جامعه ای لطمه می زند که هر چه داریم از آن است و مملکت را از بین خواهد برد، مملکتی که همه انسان ها بر حسب طبیعت، بر اساس قانون و سوگند وفاداری وظیفه دارند از آن دفاع کرده و آن را نگه دارند. اگر ترس یا سهل انگاری و یا نیات پلید ما را از انجام این وظیفه باز دارد همگی مقصریم و به مملکت خیانت نموده و دین را زیر پا نهاده ایم. حال چون قانون طبیعت، ملل و مدنی به ما حکم می کند که اسلحه به دست گرفته علیه چنین جبارانی بپا خیزیم، پس دلیلی نباید باشد که از این وظیفه شانه خالی کرده راه خلاف آن را در پیش گیریم؛ به علاوه نه سوگندی، پیمانی، وظیفه ای شخصی یا دولتی باید ما را در محظور گذارد و مانعی ایجاد کند؛ پس کوچک ترین فرد جامعه هم حق دارد که مقاومت نموده و قانوناً علیه یک مستبد مزاحم به جنگ برخیزد.

پی نوشت ها :

*- From A Defence of Liberty against Tyrants ,ed. by H.J.Laski,pp.71-2, 75 ,79 ,96-7, 100, 102 ,118 ,124-5 ,174-6 ,190-1. Copyright 1925 by G. Bell & Sons,Ltd.
1- قوم اسرائیل از دوازده قبیله تشکیل می شد و هر قبیله شش نماینده انتخاب می کرده و بنابراین تعداد کل نمایندگان به هفتاد - دو می رسیده است. (مترجم).

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.